[اَ] (اِ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو(1).

[اَ] (ع مص) خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همهء آنچه هست بر خوان و جز آن: ارم ما علی المائده؛ خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الارب). || دندان بر چیزها نهادن. (تاج المصادر بیهقی). گزیدن بدندان: ارم علی الشی ء؛ گزید بدندان این چیز را. || بستن چیزی را. سخت بستن: ارم الشی ء؛ بست این چیز را. || سخت تافتن، چنانکه رسن را: ارم الحبل. (منتهی الارب). نیک تافتن رسن. (تاج المصادر بیهقی). ریسمان (را) تابیدن. (کنزاللغات). || نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن. || تمام کردن همه را، چنانکه قحط سال: ارمت السنه القوم؛ خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را. || فنا شدن، چنانکه مال. (از منتهی الارب).

[اَ رَ] (ع اِ) کس. کسی. (منتهی الارب). یک کس. احدی. یکی. فردی. || اثری. نشانی: ما به ارم؛ نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی. (منتهی الارب).

[اَ رِ] (ع اِ) اِرَم. ج، آرام، اُروم.

[اِ رَ] (اِ) بوستان. (فرهنگ اوبهی) (فرهنگ خطی قطران؟).

[اِ رَ] (ع اِ) نشانی در بیابان. (ربنجنی). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان از سنگ. سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و نشان که در بیابان برای یافتن راه بپا کنند یا مخصوص بنشان عاد. (از منتهی الارب). ج، آرام، اُروم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به اَرام شود.

[اُرْ رَ] (ع اِ) جِ آرِمَه. دندانها یا اطراف انگشتان. (منتهی الارب): فلان یحرق علیه الاُرّم؛ فلان دندان میخاید بر وی. || سنگها. (منتهی الارب). || سنگریزه ها. (منتهی الارب).

[اَ] (اِخ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن.

[اَ رَ] (اِخ) موضعی است نزدیک اهواز. || ناحیه ای است به سیراف. (آنندراج). قریه ای است بشش فرسنگی مشرق شهر داراب. (فارسنامه).

[اَ رَم م] (اِخ) موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان).