[اُ جُ] (معرب، اِ) (معرّب ارغوان) (منتهی الارب) (آنندراج). و مما اخذوه [ ای العرب ] من الفارسیه البهرمان و هو لون احمر و کذلک الارجوان و القرمز. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). سرخ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). صُبغ سرخ. آتش گون. (خلاص). ارغوانی. سرخ روشن. || جامه های سُرخ. (منتهی الارب). || رنگی است سخت سرخ. || سرخی. || نشاسته. || درختی است که گل سرخ دارد. (منتهی الارب). ارغوان. (مهذب الاسماء)(1). معرّب از ارغوان فارسی است. گرم مایل به اعتدال و مخرج اخلاط لزجه و جهت برودت معده و کلیه و تصفیهء لون و طبیخ او مقیی ء و منقی آلات تنفس و معده و سوختهء او حابس نزف الدّم و خضاب نیکو است و زنان از آن خطاط می سازند و ریشهء بیخ او را چون بقدر دو درهم بجوشانند مقیی ء قوی است و مصلحش برگ عناب و نمام و بدلش صندل سرخ و نصف آن گلسرخ و دانهء ارغوان در ادویهء عین قایم مقام تشمیزج است. (تحفهء حکیم مؤمن). ارجوان بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان گویند و آن بهار همچنان میخورند و طبیعت آن سرد و خشک و تر است و پوست بیخ آن اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجربست و اگر چوب وی بسوزانند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند منع خمار کند و نافع بود. (اختیارات بدیعی). و ضریر انطاکی در تذکره گوید: ارجوان معرب ارغوان است. در عربی هر احمری را ارجوان گویند و در فارسی نباتی است مخصوص، چوب آن سست و برگ وی سبط و سخت سرخ و حرّیف، غش آن با بقم کنند و فرق در رزانت و کمودت است و نیز با طقشون (؟) و اختلاف در رخاوت باشد، در اول گرم و معتدل است و مخرج اخلاط لزجه است و برودت معده و کلیه و کبد را سود دارد و رنگ را صفا دهد. و طبیخ وی آلات تنفس و معده را با قی ء پاک کند و محروق آن نزف را حبس کند و خضابی نیکو است و غثیان آرد و مصلحش برگ عناب و نمّام و قدر شربتش تا چهار است (؟) و بدل آن صندل سرخ مثل آن و گل سرخ به اندازهء نصف وی باشد - انتهی.

[اُ جُ] (اِخ) نام کنیزکی است از مردم ارمنستان، امّ ولد ابوالعباس پسر قائم باللّه عباسی. آنگاه که ابوالعباس وفات کرد، چون قائم باللّه را پسری دیگر نبود تا وارث تخت و تاج سلالهء عباسیه شود نهایت درجه اندوهناک بود و این کنیزک در این وقت گفت که از ابوالعباس حامله است و شش ماه پس از آن پسری آورد که او را با لقب مقتدی باللّه ولایت عهد دادند و لقب این کنیزک قره العین بود و دیر بزیست و زمان خلافت پسر و نبسهء خویش مستظهر باللّه و پسر مستظهر، مسترشد باللّه را دریافت. (قاموس الاعلام ترکی).

[ ] (اِخ) موضعی است از بلوک استاره از اعمال گیلان. (حبط ج 2 ص 336).

واژه های نزدیک