[اِ] (ع مص) دررسیدن به. دررسیدن کسی را. لحق. لحاق. الحاق. لِقاء. وصول: و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است ساختن توشهء آخرت... (کلیله و دمنه) : والاّ نفاذ کار و ادراک مطلوب جز بعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواند بود. (کلیله و دمنه). تَحَتْرَشوا علیه و لم یدرکوه؛ او را دنبال کردند لکن به وی نرسیدند. || بالغ گردیدن غلام. بالغ شدن کودک. فارسیدن کودک. (زوزنی). || پختن و رسیده شدن میوه. || برسیدن وقت چیزی و منتهی شدن. || فنا پذیرفتن. || ادراک ببصر؛ دیدن. (زوزنی): لاتدرکه الابصار. (قرآن 6/103). || دریافت. و آن خاصهء حیوان باشد چون حرکت ارادی. اندریافت. دریافتن. (تاج المصادر بیهقی). دریافتن اشیاء غیرمحسوس. (غیاث اللغات). فهم. تعقل. فهمیدن. بررسیدن. درک کردن :

[اَ] (ع اِ) جِ دَرَک، بمعنی تک دوزخ و نهایت تک هر چیز.