[اِ] (ع مص) خالص کردن. ویژه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ویژه داشتن. بی آمیغ گردانیدن. || دوستی خالص داشتن. امحاض. خلوص نیت داشتن. عقیدهء پاک داشتن. ارادت صادق داشتن : بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نیت و اخلاص درونی. (تاریخ بیهقی). از مددکاری آن صاحب اخلاصم و دوستدارم اهل آنرا. (تاریخ بیهقی). میداند که تو خواهی به آن راه رفتن که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی). پیروی کنم و سرنزنم و اخلاص ورزم و شک نیارم. (تاریخ بیهقی).و هوی و طاعت و اخلاص و مناصحت ایشانرا از لوازم شمرد. (کلیله و دمنه). و حقوق هواخواهی و اخلاص دولت برعایت رسانیده شد. (کلیله و دمنه). و او را مثال داد که صدق مناصحت و فرط اخلاص برزویه دانسته... (کلیله و دمنه). گفت [ دمنه ] اگر قربتی یابم... خدمت او را باخلاص و مناصحت پیش گیرم. (کلیله و دمنه). ملک تا اتباع خویشرا نیکو نشناسد و بر... اخلاص و مناصحت هر یک واقف نباشد از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. (کلیله و دمنه). بر دست بندگان جز سعی و جهدی باخلاص نباشد. (کلیله و دمنه). || اخلاص بعیر؛ پر کردن مغز در استخوان شتر و فربه شدن او. || بی ریا و سمعه طاعت آوردن خدای را تعالی. عبادت بی ریا کردن. دین بی ریا داشتن. || گرفتن خلاصهء چیزی چون روغن و مانند آنرا: اخلاص سمن. || و در عوارف آورده است که چون صحابه حضرت رسالت را پرسیدند که ماالاخلاص؟ حضرت رسالت هیچ نگفت از جبرئیل پرسید جبرئیل خدای عز و جل را پرسید که یارب ماالاخلاص؟ فرمان شد که در دل محبان صادق نهاده ام یعنی محبه الذّات مِن غیر نظر الی الصفات. و اخلاص در اعمال آنست که نیت محض برای رضا باشد زیرا چه در آن رضا مستور است. (مؤید الفضلاء). || (اصطلاح متصوفه) اخلاص آنست که از غیر حق مبرا آید و روی دل با حق تعالی داشته باشد و هر کاری که کند و هر سخن که بگوید قطع نظر از خلق کند و به مدح و ذم ایشان التفات ننماید. جرجانی در تعریفات آرد: اخلاص در لغت، ترک کردن ریاست در طاعات و عبادات؛ و در اصطلاح عبارتست از آزاد کردن قلب از مخلوط شدن و شائبهء خلطی که صفای قلب را خراب و مکدر کند و تحقیق آنست که در هر چیز ممکن است چیز دیگر مخلوط و مشوب شود وقتی که آن چیز از این غیر صافی و خالی شد آنرا خالص گویند و این کار را اخلاص نامند. خدا فرموده: من بین فَرثٍ و دم لبناً خالصاً(1) و خلوص شیر آنست که از خون و کثافات خالی باشد. فضیل بن عیاض گفت: ترک کردن عملی برای خاطر مردم ریاء است و عمل کردن و بجا آوردن برای خاطر مردم شرک است و خالی بودن از این دو اخلاص است. اخلاص آنست که برای کار خود شاهد و ناظر دیگری غیر از خدا نخواهی. و گفته اند اخلاص عبارتست از صاف کردن کارها از کدورات. و گفته اند اخلاص پرده ایست بین خدا و بنده که نمیداند آنرا ملکی تا بنویسد و نه شیطان و خواهش نفسی که میل به او کند. فرق بین اخلاص و صدق اینست که صدق اصل و اول است و اخلاص فرع و تابع است و فرق دیگر اینست که اخلاص پس از داخل شدن در عمل پیدا میشود - انتهی. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخلاص، نزد سالکان، اخراج خلق است از معاملهء با خدای تعالی یعنی هیچ عملی بجای نیاورد مگر برای حق عزّ اسمه چنانکه در مجمع السلوک گفته. و در جای دیگر آن کتاب گوید: اخلاص، آنست که بوده باشد همگی جنبش و آرامش و نشست و برخاست و دگرگونی احوال و کردار و گفتار آدمی خاص و ویژهء آفریدگار. و در صحائف در صحیفهء نوزدهم گوید: اخلاص؛ تجرّد الباعث للواحد. و ضدّ آن اشتراک است. و کمال اخلاص صدقست - انتهی. و نتیجهء عبارات جمله یکیست و در شرح قصیدهء فارضیه گفته: بدانکه آنچه از بنده سرزند خواه از گفتار و خواه از کردار، عم یا حا آنرا روئی بجانب حق و روئی بسوی خلق باشد. پس هرکه روی از خلق بازگردانید و بسوی حق سبحانه و تعالی روی آورد او را مخلص گویند و فعل او را اخلاص نامند. و اخلاص به دو قسمت منقسم است: اخلاص، و اِخلاص اِخلاص. اما اخلاص بر حسب آنچه از آدمی بروز کند چهارگونه باشد: اوّل اخلاص در گفتار، باینکه خالص سازد عبارت فعل حق را در آنچه بر زبانش از گفتار جاری میشود از عبارت فعل خویش و عبارت نظر الهی بر او از عباره نظر غیر خود. دوم اخلاص در افعال بسوی مباحات باشد، باینکه خالص سازد در هر عملی روی طلب رضای حق را در آنچه بجای می آورد از روی طلب حظوظ در دنیا از جلب نفع و دفع ضرر. و بجای نیاورد هیچ عملی را مگر لوجه الله و طلباً لمرضاته تعالی. سوم اخلاص در اعمال یعنی عبادات شرعیه باینکه خالص سازد در هر عملی وجه طلب رضای حق را از وجه طلب حظّ نفس و انتظار حسن ثواب خود در جهان دیگر. چهارم اخلاص در احوال یعنی الهامات غیبیه و واردات قلبیه باینکه خالص سازد در هر حال وجه نظر حق را بر خود از وجه نظر خلق و بنظر مخلوق اهمیتی نداده و مخلوق را اص در نظر نیاورد. و اما اِخلاص اِخلاص، آنست که خالص سازد وجه فعل خدای تعالی را در اخلاص خود از فعلش پس نمی بیند اخلاص فعل خود را بلکه می بیند اخلاص را محض فعل خدا. پس مُخْلِص بکسر لام خدای تعالی است در حقیقت و بنده مُخْلَص بفتح لام نه مخلص و این باشد نهایت اخلاص - انتهی. و در مجمع السلوک گوید: اخلاص در عمل آنست که صاحب آن در دنیا و آخرت بر آن عوض نخواهد و این اخلاص صدیقانست اما کسی که به امید بهشت و بیم دوزخ عمل کند، او نیز مخلص است لکن از جملهء مخلصان صدیقان نباشد. و هرکه عمل برای مجرد ریا کند در معرض هالکان باشد. و این است معنی آنچه که گفته شده است که خالص آن چیزیست که لوجه الله اراده شده باشد و اینست آنچه رُوَیْم صوفی رحمه الله علیه گفته که: اخلاص آنست که صاحب آن بر اخلاصی که ورزیده عوضی نخواهد در دو جهان و برای خود از نعیم دو جهان حصه و بهره ای نطلبد. و بعض مشایخ طریقت گفته اند: خالص آنچنان عملیست که باعثی نباشد مر او را مگر طلب قُرب بحق. و در تعریفات سید جرجانی است که اخلاص در لغت ترک ریاء است در طاعات و در اصطلاح پاک ساختن دل باشد از هرآنچه باعث تبدیل صفاء آن بکدورت شود. و تحقیق این سخن آنست که هر چیزی را که ممکن است شیئی دیگر آنرا مکدر سازد وقتی که از کدورت آن شی ء جلوگیری کردی و شی ء باعث کدورت را بدور انداختی البته شی ء اولیه قرین صفا خواهد گردید و این عمل را اخلاص نامند. و آن شی ء را خالص گویند. قال الله تعالی: من بین فرث و دم لبناً خالصاً (قرآن 16/66). چه پاکی شیر وقتی ثابت و مُحرز است که از فرث و دم پاک و خالص باشد. فضیل عیاض رحمه الله گوید: ترک عمل برای خاطر مردم ریاء و عمل برای خاطر آنان شرک و اِخلاص رهائی از این دو باشد. و نیز گفته که اخلاص آنست که برای عمل خود جز خدای گواهی نخواهی و گفته اند اخلاص پاکیزه ساختن اعمال است از کدورات. و نیز گفته اند: اخلاص پرده ایست بین بنده و حق، نه فرشته از آن آگاه است که در لوح خود بنویسد و نه شیطان بدان راه برد تا بتباهیش اندازد و نه هوای نفس را بساحت آن راه است تا از صراط مستقیم آنرا متمایل سازد. و فرق بین اخلاص و صدق آنست که صدق اصل است و مقدم بر اخلاص و اخلاص فرعست و تابع صدق. و فرق دیگر آن است که اخلاص نمیباشد مگر بعد از دخول در عمل.

[اِ] (اِخ) (سورهء...) صدودوازدهمین سورهء قرآن، مکیّه و بقولی مدنیه و آن چهار آیت است، پس از تبت و پیش از فَلَق. سورهء قل هواللّه احد :

[اِ] (اِخ) تخلص چند تن از شعرای اخیر هندوستان است و یکی از آنان را تألیفی است به اسم پادشاه نامه بنظم فارسی و آن تاریخ شاه عالمگیر است. (قاموس الاعلام).