[اِ] (ع مص) بر حق بداشتن. (تاج المصادر). بحقیقت بدانستن. (تاج المصادر). درست دانستن و یقین کردن امری را. (منتهی الارب). || بسه سال کامل رسیدن بَکره و حقه گردیدن. || حق گفتن. (منتهی الارب). || احقاق رَمیه؛ کشتن شکار را. || غلبه کردن کسی را بحق. || واجب کردن چیزی را. (منتهی الارب). واجب بکردن. (تاج المصادر). درست و راست کردن چیزی. || احقاق حذَر کسی؛ کردن آنچه را که او از آن حذَر داشت. || نزدیک کسی شدن. (تاج المصادر). || فربه شدن اشتر. (تاج المصادر). || غلبه. پیروزی. || اثبات. احکام. تصحیح.

[اَ] (ع اِ) جِ حُقّه.