فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (ع اِ مرکب)ابویقظان. خروه. (مهذب الاسماء). خروس. (دهار). دیک. ابوبرائل. ابوحمّاد. گال. رنگین تاج : و ابوالیقظان ندای حی علی الصباح دردهد. (سندبادنامه ص93). || حمار. خر. || افعی. (المرصع).

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) لقب یکی از صحابهء کرام است.

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) لقب یکی از تابعین است.

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) ابن حفص. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) ابواسحاق. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) سحیم بن الاسود. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص... شود.

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) سحیم بن حفص. ابن الندیم گوید که حسین بن فهم از دمشقی و او از زبیر و او از مدائنی روایت کند که سحیم لقب ابوالیقظان است و اسم او عامربن حفص باشد و حفص را پسری بود بنام محمد و محمد اکبر اولاد حفص است و حفص به بشره سیاهی شدیدالسواد بود و از این رو مشهور به اسود بود. و ابوالیقظان گوید: مادر من پانزده روز مرا نام عبیدالله داد. و باز مدائنی گوید: آنگاه که گویند حدیث کرد مرا ابوالیقظان [ بی قیدی دیگر ]مراد همین ابوالیقظان پسر سحیم است و چون سحیم بن حفص و عامربن حفص و عامربن ابی محمد و عامربن الاسود و عبیداللهبن حفص و ابواسحاق گویند هم او مراد باشد. ابوالیقظان عالم به اخبار و انساب و مآثر و مثالب و در روایت ثقه بود و وفات وی به سال یکصدونود (190 ه . ق.) روی داد و او راست از کتب: کتاب حلق [ شاید: حلف ] تمیم بعضها بعضاً. کتاب اخبار تمیم. کتاب نسب خندف و اخبارها. کتاب النسب الکبیر و این کتاب مشتمل است بر نسب ایاد و کنانه و اسدبن خزیمه الهون بن خزیمه و هذیل بن مدرکه و قریش و بنی طانجه و قیس عیلان و ربیعه بن نزار و تیم بن مره. و کتاب النوادر و ابن الندیم گوید: این کتاب را به خط ابن سعدان دیدم. و نیز کتب دیگر در نسب. (ابن الندیم).

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) عامربن ابی محمد. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص... شود.

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) عامربن الاسود. رجوع به ابوالیفظان سحیم بن حفص... شود.

فرهنگ دهخدا

ابوالیقظان

[اَ بُلْ یَ] (اِخ) عامربن حفص. رجوع به ابوالیقظان سحیم بن حفص شود.