[اَ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب. سحابه. میغ. غیم. غمام. غمامه. عنان. (دهار). بارقه. مزن. غین. توان. عارض. اسهم :

[اَ] (اِخ) قریه ای از قراء بسطام دارای چمنی باطراوت که آنرا چمن ابر گویند و از ابر به فندرسک استراباد راهی است هشت فرسنگ مسافت آن.

[اَ] (ع مص) نیش زدن کژدم. || سوزن و نیش خورانیدن سگ را در نان و جز آن. || گشن دادن خرمابن را.

[اُ بُ] (اِخ) نام دهی به سجستان و از آنجاست محمد بن حسین حافظ.

[اُ بُ] (اِخ) نام آبهائی بنی تمیم را و آن به اُبُر حجاج معروف است.

[اِ بَ] (ع اِ) جِ اِبْره. اِبار. اِبَرات. سوزنها. نیشها.

[اَ بَرر] (ع ن تف) نیکوکارتر. نیکمردتر: اَبَرُّ من العملس (عملس نام مردی که مادر خویش بر دوش به حج بردی). || (ص) ساکن دشتهای دوردست.

[اَ بَ] (حرف اضافه) بَر. بِ :

واژه های نزدیک