[اَ] (اِ) چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است. (مؤید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج). ارمال و ارمالک و بسریانی ارمالی نامند. دوای خشبی است شبیه بقرفه و با عطریه. منابت او هند و یمن و نبات او بقدر ذرعی و برگش تیره رنگ و گلش کبود و بی ثمره و مستعمل پوست اوست و مایل به زردی میباشد. در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارچینی و مقوی دل و احشا و معین هضم و جمیع قوتها و حابس طبع و مانع انتشار زخمها و آکله و مدرّ فضلات و ضماد او جهت بثور و اورام و اندمال قروح و مانع تعفّن اعضا و بوئیدن او جهت تقویت دماغ و مضمضهء او جهت استحکام لثه و امراض دندان و طلاء او جهت اصلاح ناخن و آشامیدن او جهت قطع بخارات کریه و بوی دهان و رفع رمد بارد نافع و مصدع محرور و مصلحش کزبره و قدر شربتش دو مثقال و بدلش سلیخه و در بوی دهان کبابه. (تحفهء حکیم مؤمن). و رجوع به ارماک و ارمالک شود.

[اَ] (ع اِ) جِ رُملَه. خطهای سیاه.

[اِ] (ع مص) ارمال نسیج؛ بافتن بوریا و جز آن. باریک بافتن بوریا یا عام است. (منتهی الارب). حصیر بافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || ارمالِ سریر؛ بافتن آن با برگ خرما. به رسن برگ خرما بافتن سریر را. (منتهی الارب). || ارمال حبل؛ دراز کردن رسن را. (منتهی الارب). || ارمال زاد؛ سپری کردن توشه. || ارمال قوم؛ سپری شدن زادشان. بی زاد ماندن قوم. (تاج المصادر بیهقی). بی زاد و توشه شدن مردم. درویش شدن. || ارمالِ سهم؛ آلوده بخون شدن تیر. (منتهی الارب). || ارمال مرأه؛ ارمله گردیدن زن. (منتهی الارب). بیوه شدن زن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).

(اَ) [ ع. ] (اِ.) چوبی است شبیه به قرفه و دارچین، بسیار خوشبو که در هند و یمن نیز روید.

واژه های نزدیک