[اَ] (ع اِ) جِ رَشَأ، به معنی آهوبره که قوی گردد و با مادر برفتار آید.

[اِ] (ع مص) رشوه دادن. (منتهی الارب). پاره دادن حاکم یا قاضی را. || خاریدن پس شتر و ارشه ارشه گفتن تا بدود. (منتهی الارب). || ارشاء دلو؛ رسن بر دلو بستن. رسن بستن بر دلو. (منتهی الارب). دلو را رسن بستن. دلو را رسن ساختن. (تاج المصادر بیهقی). || ارشاء فصیل؛ شیر دادن شتربچه را. (منتهی الارب). شیر دادن اشتربچه. (تاج المصادر بیهقی). || بچه شیر دادن. || ارشاء قوم در قتل کسی؛ شریک شدنشان در خون او: ارشی القوم فی دمه. (منتهی الارب). || ارشاء قوم بسلاح خویش در خون کسی؛ راست کردن قوم سلاح خود را در خون وی: ارشی القوم بسلاحهم دمه. || ارشاء حنظل؛ دراز شدن شاخهای حنظل. (منتهی الارب).

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) رشوه دادن.