[اِ] (ع مص) لاغر کردن. (منتهی الارب). || هلاک کردن. (تاج المصادر بیهقی). هلاک ساختن. (منتهی الارب). || در مشقت انداختن. (منتهی الارب). در مشقت افکندن. || در چاه افکندن: ارداه فی البئر. || درگذشتن از سِنّی از سنین عمر: اردی علی ستین؛ گذشت از شصت. (منتهی الارب). || افزون شدن. (تاج المصادر بیهقی). بسیار شدن، چنانکه گوسفندان کسی: اردَت غنمه؛ بسیار شدند گوسپندان او. (منتهی الارب). || برفتار ردی راندن اسب را. راندن برفتار ردی. (منتهی الارب). || اعانت کردن. (منتهی الارب). یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). یاری کردن. (زوزنی). || افزودن بر: اَردأ علی مِأه؛ افزود بر صد. (منتهی الارب). || فروگذاشتن، چنانکه پرده را: اردأ الستر. || یار کسی شدن. (منتهی الارب). یار شدن کسی را. || آرام دادن. (منتهی الارب). || تباه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). فاسد کردن. || ستون نهادن دیوار را. (منتهی الارب). || برقرار داشتن. ثابت کردن چیزی را. || بگفت بر خود ثابت کردن چیزیرا. (منتهی الارب). || کار هیچکاره کردن. || بهیچکاره رسیدن. (منتهی الارب). بشی ء ردی رسیدن یعنی مصاب شدن به أمر بد.

[اَ] (ع ص، اِ) جِ رَدیّ.

(اِ) [ ع - فا. ] (مص م.) هلاک کردن، نابود کردن.