[اِ] (ع ص) (ظ: از شکافتن فارسی) هر صانع که با آلتی آهنین کار کند. هر اهل حرفه که به آهن کار کند. (منتهی الارب). هر صانع. (مؤید الفضلاء). کل صانع. (مهذب الاسماء). هر پیشه وری. (ربنجنی). || یا هر اهل حرفه است سوای کفشگر، که آن اسکف است. (منتهی الارب). || یا کفشگر. (منتهی الارب) (ربنجنی). ارسی دوز. کفش دوز. کفاش.(1) موزه دوز. خفاف. اسکوف. ج، اساکفه :
[اِ] (ع مص) کفشگر شدن: اسکف فلان؛ اسکاف گردید. (منتهی الارب).
[اِ] (اِخ) دو موضع بنواحی نهروان از اعمال بغداد. (منتهی الارب). نام دو ناحیهء بزرگ موسوم به اسکاف علیا و اسکاف سفلی در عراق، در جوار نهروان و بین بغداد و واسط. بعد از سلجوقیان به هنگام ویرانی نهروان دو ناحیهء فوق نیز ویران گشت. جمعی از دانشمندان و مشاهیر از این سرزمین ظهور کرده بنسبت اسکافی معروف شده اند. رجوع به اسکاف بنی جنید شود.
[اِ] (اِخ) (ابوحنیفهء...) از شعرای مرو بود و در عهد دولت سنجری والی ولایت سخن پروری شد. اگرچه کفشگر بود اما طبعی لطیف داشت و ابیات و اشعار او بسیار است. میگوید:
(اِ) [ ع. ] (ص.) کفشگر، کفشدوز.
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] [eskāf] کفاش.