[اَ عَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از سعید. سعیدتر. نیک بخت تر. و منه الحدیث: اسعدالناس بشفاعتی من قال لا اله الا الله خالصاً. مؤنث: سُعْدی. || (ص) نیک بخت. سعید. || (اِ) کفتگی بند دست ستور. شقاق. || علتی است مانند گر که بشتر عارض شود و از آن لاغر گردد. (منتهی الارب).

[اَ عَ] (اِخ) (عمید...). رجوع به اسعد ابومنصور شود.

[اَ عَ] (اِخ) ابن ابراهیم. پنجمین و ششمین از بنی یعفور در صنعا و یمن از حدود 285 تا 288 و از 303 تا 332 ه .ق .

[اَ عَ] (اِخ) ابن ابی الحسن. رجوع به اسعدالدین ... شود.

[اَ عَ] (اِخ) ابن ابی الفضایل محمود. رجوع به اسعدبن محمود ابی الفضایل شود.

[اَ عَ] (اِخ) ابن ابی نصربن ابی الفضل الخراسانی المیهنی، الفقیه الشافعی. ملقب بمجدالدین و مکنی بأبی الفتح. او امامی مبرز در فقه و خلاف است و او را در خلاف تعلیقه ای مشهور است. وی فقه بمرو آموخت و سپس بغزنه شد و در آن دیار شهرت یافت و فضل وی شایع گشت و غزی او را ستوده است و پس از آن ببغداد رفت و دوبار تدریس مدرسهء نظامیه بدو تفویض کردند.کرّت اولی در سال 507 ه .ق . و سپس بهیجدهم شعبان سال 513 معزول شد و نوبت دوم در شعبان 517 و در ذی قعدهء همان سال به عسکر رفت و دیگری متولی تدریس گردید و در عسکر مردم بر او گرد شدند و از دانش او و هم طریقهء خلافیهء وی منتفع گشتند و حافظ ابوسعد سمعانی در ذیل ذکر او آورده و گوید او از دست سلطان محمود سلجوقی برسولی نزد ما بمرو آمد سپس از بغداد برسالت بهمدان شد و در همدان بسال 527 درگذشت. و هم سمعانی در ذیل گوید: از ابی بکر محمد بن علی بن عمر الخطیب شنیدم که گفت: فقیهی از مردم قزوین مرا حکایت کرد (و این فقیه در اواخر عمر اسعد بهمدان خدمت او می کرد) که آنگاه که مرگ مرد نزدیک شد من و او در وثاقی بودیم و بما اشارت کرد تا بیرون رویم و ما بیرون شدیم و من بر در بایستادم و گوش فرا وی داشتم و شنیدم که طپانچه بر روی میزد و میگفت: یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله(1). و همین کار و آیت تا آنگاه که جان بداد تکرار کرد. میهنی منسوب به میهنه یکی از قراء خابران خراسانست. (ابن خلکان چ فرهادمیرزا ج 1 ص 71). و گاه باضافهء مهنه گویند و از آن میهنی اراده کنند :

[اَ عَ] (اِخ) ابن حلوان. رجوع بموفق الدین المنفاخ و فهرست عیون الانباء شود.

[اَ عَ] (اِخ) ابن الخطیر، ابی سعید مهذب بن مینا، ابن زکریابن ابی قدامه بن ابی ملیح مماتی المصری النصرانی الکاتب الشاعر. مکنی به ابی المکارم و معروف به قاضی اسعد. او در دیار مصریه ناظر دواوین بود و صاحب فضائلی است و مصنفات عدیده دارد، از جمله: نظم سیرهء سلطان صلاح الدین و نظم کتاب کلیله و دمنه و کتاب قوانین الدواوین و آن در مصر بطبع رسیده است و دیگر کتاب القاشوش فی احکام قراقوش. و هم او را دیوانیست و ابن خلکان گوید من دیوان او را بخط پسر او دیدم و از آن مقاطیعی نقل کردم و از آن مقاطیع است:

[اَ عَ] (اِخ) ابن زادان (دادویه ؟). بقولی جد ابوالطیب طاهربن حسین بن مصعب بن زریق بن اسعد است. رجوع بتاریخ سیستان حاشیهء1 ص172 شود.

[اَ عَ] (اِخ) ابن زراره بن عدس النجاری مکنی به ابی امامه، از قبیلهء خزرج. وی یکی از شجعان اشراف جاهلیت و اسلام است. او ساکن مدینه بود و در عصر رسول (ص) بهمراهی ذکوان بن عبد قیس بمکه رفت و اسلام آورد و بمدینه بازگشت، و این دو تن نخستین کسانی بودند در اسلام که بمکه شدند. اسعد یکی از نقباء دوازده گانه و نقیب بنی النجار است. او پیش از وقعهء بدر درگذشت (سال اول هجرت). و در بقیع مدفون شد. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 99). و رجوع بقاموس الاعلام ترکی و عقد الفرید ج3 ص327 و فهرست امتاع الاسماع ج1 و مجمل التواریخ و القصص ص 246 و نزهه القلوب ج3 ص8 و 14 شود.

(اَ عَ) [ ع. ] (ص تف.) خوشبخت تر.

(صفت) [عربی] [asad] سعیدتر؛ نیک‌بخت‌تر؛ خوش‌بخت‌تر.

[پسر] (عربی) سعید ، نیک بخت ؛ خوش‌ترین ، مبارک‌ترین ؛ نیک بخت‌تر ، خوشبخت‌تر ، بهروزتر ؛ (در اعلام) نام چند تن از اشخاص معروف از جمله صحابه ؛ (در اعلام) فخرالدین اسعد گرگانی از شعرای معروف ایرا

واژه های نزدیک