[اِ] (ع مص) استئذان. دستوری خواستن. (تاج المصادر بیهقی). اجازه خواستن. اجازت خواستن. اباحه خواستن. طلب دستوری کردن. اذن طلبیدن. اجازه طلبیدن. طلب اجازه : و بعد ازین پادشاهزادگان در کاری که به مصالح این ولایات تعلق داشته باشد بی استطلاع و استیذان نواب حضرت مثال ندهند. (جهانگشای جوینی). || دستوری دادن.

فرهنگ معین

استیذان

( اِ ) [ ع. ] (مص م.) اجازه خواستن، اذن طلبیدن.

فرهنگ عمید

استیذان

(اسم مصدر) [عربی: استئذان] [قدیمی] [estizān] اذن خواستن؛ اجازه خواستن.