[اُ تُ] (ص) (از پهلوی استوبار(1) یا هستوبار(2)، به معنی معتقد و ثابت قدم) پایدار. ثابت.(3) پابرجا(4). پای برجا. استوان. (رشیدی). ثبت. ثابت. (دهار).(5) راسخ. (دهار) (منتهی الارب). رابط الجاش. متین. (السامی) (دهار) (زمخشری) (مهذب الاسماء). مبرم. متقن. رصیف. رصین. اثین. محکم. (غیاث) (برهان) (سروری). مستحکم. اکید. مؤکَّد. (تفلیسی). مشدد. صمکمک. سدید. رزین. مکین. (مهذب الاسماء). صماصم. صماصمه. صمصم. صمصام. صمصامه. صلب. عُرابض. تریص. (منتهی الارب). مقابل نااستوار(6). مخفف آن ستوار: صلحی استوار. عهدی استوار. پیمانی استوار. الرّص؛ استوار برآوردن بنا. (تاج المصادر بیهقی). جلفز و جلافز؛ سخت و استوار. صیم؛ سخت و استوار و توانا گردیدن. اندماج؛ درآمدن در چیزی و استوار شدن. اساطین مسطنه؛ ستونهای استوار. جمعلیله؛ ناقهء سخت و استوار. جزل؛ لفظ درست و استوار. دموج؛ درآمدن در چیزی و استوار شدن. خَرز؛ استوار کردن کار خود را. مدمش؛ محکم و استوار برآمده در چیزی. صلح دماج؛ صلح پنهان یا صلح کامل و استوار. اصنات؛ استوار و محکم کردن. جُلاعد؛ شتر نر استوار. صنق؛ سخت و استوار از هر چیزی. صانق؛ سخت قوی و استوار. جلعباه؛ ناقهء استوار. ذابر؛ استوار در علم. دناح؛ استوار کردن کار. دمک؛ استوار کردن چیزی را. مسموک؛ رسن استوار. ذکر؛ سخن بلند و استوار. صلخم؛ استوار سخت رسا. مصلخم؛ استوار سخت. صلدام؛ اسب استوار درشت سم. صلادم؛ اسپ استوار سخت سم. قردسه؛ استوار گردانیدن. ناقه ذات قتال؛ شتر استوار و تناور. عسوّر؛ درشت و توانا و استوار از مردم و جز آن. هربجه؛ زشت گردانیدن کار را و استوار ناکردن. اتقان؛ استوار کردن کار را. تیاز؛ مرد کوتاه و استواراندام. عجارم؛ مرد استواراندام. عجرم؛ مرد سخت استواراندام. علکوم، علاکم؛ استوار از شتر و جز آن. عکباء؛ زن استواراندام درشت خلقت. (منتهی الارب) :

[اِ] (اِخ) رجوع به استوارت شود.

(اُ تُ) [ په. ] (ص مر.)۱ - محکم، پایدار، سخت. ۲- مورد اعتماد، امین. ۳- درجه‌ای در ارتش، میان گروهبان و افسریار.

(صفت) [پهلوی: hōstubār, astōbar] ‹ستوار› [ost[o]vār] ۱. محکم؛ پایدار؛ پابرجا؛ سخت: ♦ تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰). ۲. راست و درست. ۳. امین؛ مورد اعتماد. ۴. (اسم) (نظامی) درجه‌داری که دارای درجه‌ای بالاتر از گروهبان‌یکم و پایین‌تر از ستوان‌سوم است. ⟨ استوار داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] ۱. برقرار داشتن. ۲. اطمینان داشتن؛ باور داشتن. ۳. امین شمردن. ⟨ استوار ساختن (کردن): (مصدر متعدی) ۱. محکم کردن. ۲. [قدیمی] تایید کردن.

امین، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت‌قدم، ثابت، خلل‌ناپذیر، دایم، درستکار، درست، راسخ، رزین، سخت، سفت، قائم، قایم، قرص، قویم، متقن، متین، محکم، مدام، مستحکم، مستقر، معتمد، مقاوم، منیع، وثیق، ≠ بی‌دوام، سست، نااستوار

استوار درجه‌ای درجه‌داری و سمتی در نیروهای مسلح ایران و بسیاری از کشورهای جهان است که پایین‌تر از درجهٔ ستوان و بالاتر از درجهٔ گروهبان جا می‌گیرد.