[اِ تِ] (ع مص) استوار شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). استواری. استوار گردیدن. (منتهی الارب). حصانت. محکمی. اِحکام: الحمد لله الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله التی علت غراسها و رست اساسها و استحکمت ارومتها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص299). عقدهء آن مناکحت به استحکام رسانیدند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 395).
(اِ تِ) [ ع. ] ۱- (مص ل.)محکم شدن، استوار شدن. ۲- (اِمص.) استواری. ج. استحکامات.
(اسم مصدر) [عربی] [estehkām] ۱. استوار شدن؛ استواری. ۲. استوار کردن امور.
استقامت، استواری، تحکیم، تقویت، ثبات، حصانت، محکمی
استحکام: میزان نیروی قابل تحمل در برابر گسسته شدن یا پاره شدن