[اَ رَ / رِ] (اِ) از آرنج تا سر انگشتان. (غیاث اللغات) (جهانگیری). آرش. باع. قولاج. قلاج. باز. بَوع. رش. شاهرش. و آن مقداری باشد معین از سر انگشت میانین یک دست تا سر انگشت میانین دستی دیگر چون کسی دستها را از هم گشاده دارد. || یا از سر انگشت میانین تا مرفق که بندگاه ساعد و بازو است(1). و مؤلف برهان گوید این اصح است. و در منتخب آمده مقدار هر دو دست آدمی که برابر قامت آدم است. (غیاث). ذراع :
[اَ] (اِ) از آرنج تا سر انگشت. ساعد. (جهانگیری). از سر انگشتان باشد تا آرنج. (برهان). باز. (مؤید الفضلاء). ذراع. رش: الساعد؛ اَرش دست. (ملخص اللغات، حسن خطیب کرمانی). ساعدٌ فعم؛ اَرشی فربه. (دهار) :
[اَ] (ع اِ) دیه. پاداش. کیفر. دیهء جراحت. دیت جراحت. (غیاث اللغات). تاوان زخمها. (دستور). آنچه واجب آید در جراحت. (مهذب الاسماء): اَرشِ خَدش؛ دیهء خراش. ارش جنایت؛ دیهء آن. ج، اُروش. هو بدل ما دون النفس من الاطراف و قد یطلق علی بدل النفس و حکومه العدل و یجی ء فی لفظ الدیه. (کشاف اصطلاحات الفنون) :ناصرالدین این بشارت به ابوعلی بنوشت که مراد حاصل گشت و ملک عفو فرمود و از کرده و گفتهء وی درگذشت برقرار پانزده هزار بار درم که بحکم غرامت گناه و ارش جنایت به سه نجم بخزانه رساند. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 132). سلطان چون بدان نواحی رسید... شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت و بقهر بستد و همه را بعذبات عذاب تأدیب کرد و بیست هزار بار هزار درم به ارش عصیان و فدیهء عدوان و جزیهء طغیان بر گردن ایشان نهاد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 291). و اگر از این جهت غباری بر حاشیهء خاطر شریف نشست، ارش آن جنایت را ملتزم شوم و غرامت این بیخردگی بدهم. (ترجمهء تاریخ یمینی ص 239). || طلب دیت. || رشوه. || نقصانی که در جامه پیدا شود زیرا که آن نقصان سبب ارش و خصومت است. || آنچه میگیرد مشتری از بایع پس از اطلاع از عیب مبیع. آنچه داده میشود میان سلامت و عیب در کالا. الارش هو اسم للمال الواجب علی ما دون النفس. (تعریفات جرجانی). || خلق. کس. ماسوی الله: ماادری ای الارش هو؛ نمیدانم کدام خلق است او.
[اَ] (ع مص) بدی افکندن میان.... افژولیدن. برافژولیدن. || برافروختن آتش. || برانگیختن جنگ. برانگیختن فتنه و جنگ. (غیاث). برآغالیدن. اغراء. ورغلانیدن. (منتهی الارب). انگیختن بر. || عطا کردن. || اختلاف. || خصومت: بینهما ارش؛ میان آن هر دو خصومت و اختلاف است. || کم کردن قیمت برای عیبی در متاع.
[اَ رِ] (ص) عاقل. زیرک. هشیار. (برهان) (غیاث). || (اِ) انجمن. (برهان) (غیاث). و رجوع به ارسن شود.
[اَ رَ] (اِخ) شهری است از ولایت شیروان. (جهانگیری) (برهان). شهری است در ارّان. || قریه ای است به یک فرسنگی شمالی بندر ریگ. (فارسنامه).
[اِ] (اِخ)(1) یوهان ساموئل. دانشمند کتاب شناس آلمانی، متولد در گرُس گلُگُ بسال 1766 م. و متوفی در هال به سال 1828 م. او راست: فهرست همهء روزنامه ها و مجموعه های آلمانی در باب جغرافی، تاریخ و علوم علی الاطلاق (1790-1792م.) و مجموعهء اطلاعات ادبی، و آن خلاصه ای است از مؤلفات ادبی در مدت پانزده سال (1785-1800م.) و هم بیاری گروبِر دائره المعارفی تألیف کرده است.
(اَ رَ) (اِ.) واحدی است از آرنج تا سر انگشت ؛ ذراع.
(اسم) [عربی] (فقه) [arš] ۱. دیه؛ تاوان. ۲. مابهالتفاوت ارزش کالای سالم و معیوب که فروشنده باید به خریدار بپردازد.
(اسم) ‹آرش، رش › (ریاضی) [قدیمی] [araš] واحد اندازهگیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشتِ میانۀ دست تا آرنج اندازهگیری میشد؛ ذراع: ♦ به کف ماروش نیزهٴ دهارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی: مجمعالفرس: ارش).
ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺑﻦ ﺳﻴﺮﻳﻦ ﺑﺼﺮﯼ ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﮔﺮ ﺑﻴﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﺵ ﻳﺎ ﭼﻴﺰﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺭﺵ ﻫﻤﻲ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺑﻮﺩ. ﺟﺎﺑﺮ ﻣﻐﺮﺑﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ: ﺍﮔﺮ ﺑﻴﻨﺪ ﻛﻪ ﺭﺳﻦ ﻳﺎ ﺟﺎﻣﻪ ﭘﺸﻤﻴﻦ ﺑﻮﺩ, ﺩﻟﻴﻞ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺁﻥ ﻣﺎﻝ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ.