[اَ] (اِ)(1) نوعی از معدنیات باشد سپیدرنگ. (صحاح الفرس). قلعی. (حبیش تفلیسی). قلعی باشد و بعربی رصاص خوانند. گویند اگر قدری از آنرا تنک کرده بر کمر بندند منع احتلام کند. (برهان). آنرا بهندی رانکا گویند. (آنندراج). قلعی که آنرا بهندی رانگ گویند. (غیاث). قلعی خوب. کذا فی شرفنامه لکن خوب نیست زیرا معنی ارزیز قلعی است مطلقا. (مؤید الفضلاء). علاب. (دهار). علابی. کفشیر و آن غیر سرب است. قلعی. ارزیز خالص. (مهذب الاسماء). قلعی. ارزیز نیکو. (دهار). رصاص. (ابونصر فراهی در نصاب) (زمخشری) (دهار). رصاص ابیض. (تحفهء حکیم مؤمن). رصاص و آن بر دو گونه است: ارزیز سیاه که آنرا ابار و اسرب گویند و ارزیز سپید که قصدیر و قلعی نامند. قلعی. ارزیز سفید. (زمخشری) در صحاح الفرس آمده: کفشیر. روی و مس باشد که آنرا به ارزیز برهم بندند و در بعض نسخه ها کفشیر ارزیز است که شکسته های روئین و مسین برهم بندند - انتهی. آلت روئینه و مسینه و مانند این به ارزیز بندند و دوسانند، آن ارزیز را کفشیر خوانند. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی). صاحب ذخیرهء خوارزمشاهی مکرر نام داروئی می آورد به اسم اسفیداج ارزیز و ظاهر مرادش سفیدآب قلعی (سفیداب قلع) است : پس تابوت یوسف علیه السلام بقیر و ارزیز بکردند و اندر زیر آب نیل جای تابوت بساختند و بزنجیرها استوار کردند و اندر آن زیر آب بیاویختند. (ترجمهء طبری بلعمی).

[اِ] (ع اِ) لرز. لرزه. (منتهی الارب). رِعدَه. (اقرب الموارد). || خستگی نیزه. (منتهی الارب). || طعن الثابت. (اقرب الموارد). || یخ ریزه. (منتهی الارب). بَرد صغار شبیه بالثلج. (اقرب الموارد). تگرگ خرد چون برف. || در تداول عامه، دانِ مرغ. || (ص) مرد درازآواز. (منتهی الارب). طویل الصوت. (اقرب الموارد).

( اَ ) (اِ.) فلزی است نرم و نقره‌ای رنگ و قابل تورق، از آن برای سفید کردن ظروف مسی استفاده می‌کنند.

(اسم) (شیمی) [قدیمی] [arziz] = قلع۲

قلع یا اَرزیز عنصری است شیمیایی با علامت اختصاری Sn و با شماره ۵۰ در جدول اتمی. این فلز نقره‌ای رنگ خاصیت چکش خواری خوبی دارد و به سادگی اکسید نمی‌شود و در برابر خوردگی مقاوم است. قلع در بسیاری از آلیاژها مورد استفاده قرار می‌گیرد.

واژه های نزدیک